Wednesday, January 27, 2010

فرهنگ برخاسته از جمهوری اسلامی

چند وقته دارم به این موضوع فکر می کنم که اگر هم فرضاً روزی روزگاری به زودی رژیم جمهوری اسلامی به باد فنا بره و مردم ایران حق و حقوقشون رو پس بگیرن آیا واقعاً همۀ مشکلاتی که الان در رابطه با آزادی عقیده و مذهب و بیان تو کشور وجود داره، از بین میره؟ یعنی همۀ افراد می تونن به طور مساوی از آزادی فردی، آزادی عقیده و بیان، و آزادی بودن و زندگی کردن به مدل خودشون لذت ببرن؟

راجع به این مسأله بدبینم... فرض کنیم که این اتفاق هم بیفته و مردم آزاد باشن که خودشون فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدن و اونجوری که دلشون می خواد زندگی کنن. ولی پس تکلیف این فرهنگ تخمی ای که به لطف جمهوری اسلامی و احکام زورچپون شده به نام دین پربرکت اسلام به وجود اومده، چی میشه؟ این فرهنگی که هر کسی به خودش اجازه میده درمورد دیگران از روی مدل زندگی و ظاهرشون قضاوت کنه؟ تکلیف اینهمه برخوردهای ناشی از ظاهربینی چی میشه که سالهاست به خصوص به قشر مذهبی یا به ظاهر مذهبی این حق رو داده که به واسطۀ ریش و چادرشون هرکس دیگه ای رو که مثل اونا نمی پوشه یا نمی اندیشه یا زندگی نمی کنه، مورد انتقاد و بی احترامی قرار بدن؟ و قشر غیرمذهبی هم که درمقابل این گروه اظهار اشمئزاز می کنه و اونها رو عقب مونده و امّل میدونه؟

“It doesn’t matter who comes, because fixing the culture created by the system is now the problem. I used to take such pride, Azi, in my Iranian identity. I don’t see that culture I was proud of anymore, that respect for elders, for children. These are the effects of lawlessness. If you do business and don’t take bribes, you’re considered strange, behaving outside the norms. Being corrupt is normal. The country’s ethical code has gone mad. It’s going to take so much more than politicians to fix that, this culture of lying, deception, and corruption.” (Lipstick Jihad, by Azadeh Moaveni, page 130.)

یادمه اولها که از ایران اومده بودم بیرون، برام خیلی خیلی جالب بود دیدن بچه های پانک با لباسهای خیلی متفاوت و کفشهای لجدار و آرایشهای غلیظ و موهای تیغ زده از وسط سر تو دانشگاه و این مسأله که نه سایر دانشجوها و نه حتی استادها هیچ برخورد متفاوتی با اونا نداشتن و اونا می تونستن به راحتی در بحثها شرکت کنن و از عقایدشون دفاع کنن، بدون اینکه کسی به خاطر لباسها یا موهاشون درموردشون قضاوت کنه و آدم حسابشون نکنه.

حالا فرض کنیم جامعۀ کنونی ایران رو. نه، اصلاً کل جامعه هم نه، جایی مثل تهران که مردمش نسبتاً فکر بازتری دارن:
- اگه مرد جوانی موهاش رو بلند کنه، بهش میگن "بچه قرتی" یا "بچه مضلف" یا حتی بدتر از اون "کونی" که متعفن ترین کلمه است.
- اگه زنی زیاد آرایش کنه یا لباسهای تنگ و کوتاه بپوشه، بهش میگن "جنده".
- اگه کسی به موزیک متال گوش بده، میگن حتماً "شیطان پرسته".

حالا تازه اینا چندتا نمونۀ نسبتاً ملایمه. دیگه قضیه درمورد افراد همجنس خواه به چنان شدتی میرسه که این افراد حتی نمی تونن به راحتی و آزادانه تو جامعه رفت و آدم و فعالیت کنن. مشکل اینجاست که در جامعۀ کنونی ما ظرفیت پذیرش یا tolerance اصلاً وجود نداره و همزیستی چیزیه که تعداد خیلی کمی از مردم عادی بهش اعتقاد دارن و تعداد خیلی کمتری در عمل به اجرا درمیارنش. همین فردا اگر رژیم جمهوری اسلامی بساطش رو جمع بکنه، چند نفر از مردم به حضور مثبت روحانیون دینی و آخوندها به عنوان یکی از اقلیتها در کنار سایر احزاب رأی موافق خواهند داد؟ چند نفر مسلمان و مسیحی و بهایی و جهود و لامذهب در کنار هم در صلح و صفا زندگی خواهند کرد بدون اینکه در ظاهر از سر دوستی به همدیگه لبخند بزنن و درخفا به فضولی کردن و غیبت کردن و بدگویی از همدیگه ادامه بدن؟

میدونم، خیلی بدبینم. زمان لازمه، زمانی درااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز برای عوض کردن تدریجی وضع و پذیرفتن شرایط جدید و خوگرفتن به اونها. میدونم که اجبار هم آدمها رو وادار به پذیرش و همزیستی می کنه، ولی نگرانم... نگران از هرج و مرج و کشمکش بر سر قدرت. چون که اکثریت ما ایرانیها، متأسفانه این خصلت رو داریم که فکر می کنیم از بقیه بیشتر می دونیم و بهتر می فهمیم و برای همین هم، سکان کشتی باید تو دست ما باشه.


۰۷ بهمن ۱٣۸۸

No comments: