Friday, December 24, 2010
برفی در برف
من الان خوشحال و سردماغم... چون زمستونه و من جائی هستم که کلی برف میاد و همه جا و همه چیز سفید و تمیز و هیجان انگیزه... درسته که برف اگه زیاد باشه، سرما و گِل و شُل و یه سری دردسرهای خاص خودش رو داره، ولی برای من نهایت شادیه...
شاید چون بچه که بودیم تا زرتی برف میومد مدرسه های ما که همیشه یا منطقۀ ۱ بودن یا ۳ زودی تعطیل میشدن، بعد مامان که مجبور بود بره سر کار برای ما ساندویچ کره و مربای آلبالو درست میکرد، چایی دم میکرد میریخت توی فلاسک، یه سری سفارش می کرد، کلید میداد و میرفت سر کار و ما دوتا میموندیم و یه کوچه با شیب خرکی پر از برف!! میرفتیم بیرون، ساعتها بازی می کردیم، می خوابیدیم تو برف، همدیگرو با گوله برفی میزدیم، درختها رو تکون میدادیم، قل می خوردیم تو کوچه و آخرش خسته و قندیل بسته با لباسهای آب چکون برمیگشتیم خونه سروقت چایی داغ و ساندویچ کره و مربای چسبناک!
بله... شاید یکی از دلایل اینکه من عاشق برفم این باشه.
یکی دیگش هم به یقین اینه که وسط زمستون به دنیا اومدم و همیشه وقت تولدم کلی برف همه جا بود و حتی چندبار این برف جشن تولدهای بچگیم رو کنسل کرد، ولی هنوز دوستش دارم... سکوت و آرامش و روشنی و سفیدیش رو.
جمعه ۳ دی ۱۳۸۹
Thursday, December 16, 2010
The Real Hero...
همه، همه جا از جولین آسانژ حرف میزنن، قهرمان بزرگی که اطلاعات سری دولتهای کشورهای مختلف رو تو ویکیلیکس منتشر کرد و پتههای خیلی از دولتهای فاسد رو روی آب ریخت... ولی این وسط زیاد خبری در مورد برادلی منینگ (Bradley Manning) وجود نداره، یعنی اصولاً افراد زیادی نمیشناسنش و هیچکدوم از خبرگزاریهای اصلی و مهم هم در موردش چیزی نمیگن.
برادلی منینگ ۲۲ ساله یکی از سربازان ارتش آمریکا است که به جرم دسترسی، دانلود و فوروارد کردن غیرمجاز اطلاعات طبقهبندی شدۀ دولت آمریکا دستگیر و زندانیه. ولی نکتۀ ماجرا در اینه که اتهام منینگ قرار دادن اطلاعات محرمانۀ ارتش و دولت آمریکا در اختیار ویکیلیکس ئه. همون اطلاعاتی که منتشر شد تا فساد و کثافتکاریهای دولت آمریکا (و مابقی اراذل) رو آشکار بکنه.
برادلی منینگ در ماه مه ۲۰۱۰ در کویت بازداشت شد و از ۲۹ جولای در یکی از زندانهای شدیداً محافظتشدۀ آمریکا تو سلول انفرادیه، ۲۳ ساعت از ۲۴ ساعت روز رو تو سلول انفرادی حبسه، توی سلولش هم تمام مدت تحت نظره، حق ورزش کردن نداره، از خیلی از امکانات اولیه محرومه و با کسی در ارتباط نیست. و تازه همۀ اینا نتیجۀ اتهامـیه که بهش وارد شده، یعنی هنوز نه محاکمه شده و نه گناهکار شناخته شده، ولی در سال ۲۰۱۱ در دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد و درصورت گناهکار شناخته شدن احتمال میرود که به ۵۲ سال زندان محکوم شود.
برای ما ایرانیها این توصیف و تعاریف این روزا هیچ چیز خبر خاصی نیست، هر روز داریم میشنویم از وکلا و خبرنگارها و شهروندهایی که تو سلول انفرادین، خانوادهاشون مدتهاست که ازشون بیخبرن، شکنجه میشن، اعتصاب غذا میکنن و دادگاه براشون محکومیتهای طولانی و خرکی تعیین میکنه. ولی این یکی تو آمریکا داره اتفاق میافته، آمریکا!! کشوری که همه به عنوان کشوری آزاد میشناسنش...
تو این چند وقتی که تو آمریکا زندگی کردم، خیلی وقتها به این نتیجه رسیدهام که دولت آمریکا از خیلی نظرها شبیه به دولت جمهوری اسلامی و سایر دولتهای فاسد دنیاست که سیاستها، سیاستمدارها و تصمیمات دولتیشون رو نه مردم، بلکه سرمایهدارهای پشت پرده انتخاب میکنن و بیسروصدا خیلی کثافتکاری انجام میشه که خیلیهاش هم برای سالها مسکوت میمونه. شاید اون فرق بزرگ ایران با آمریکا که انقدر چشم همۀ ما رو گرفته، آزادیهای فردی باشه که تو ایران تقریباً اصلاً وجود ندارن و تو آمریکا برخورداری ازشون کاملاً عادیه.
با وجود آدمایی مثل این آقا که کل زندگی خودش رو فدای سایرین کرده، هنوز امیدی به شرف و وجدان آدمیزاد و آیندۀ بشیریت هست... این امید باقیه که هنوز تو دنیا آدمهایی پیدا میشن که ساکت نمیمونن و روشون رو از حقایق برنمیگردونن و وجدان دارن و نمیگن من آمریکاییام، گور پدر عراقیهایی که بیدلیل دارن کشته میشن و قاتلهاشون آزاد و سربلند میگردن.
منابع:
The inhumane conditions of Bradley Manning's detention by Glenn Greenwald
http://www.salon.com/news/opinion/glenn_greenwald/2010/12/14/manning
Bradley Manning on Wikipedia
http://en.wikipedia.org/wiki/Bradley_Manning
پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹
Thursday, December 9, 2010
ما که وادادیم، این مغز ما ولکن نیست
دیشب خیلی خوابهای چرندی دیدم... یعنی کلاً خوابهای بیربط و پرت و بلا و حتی disturbingای در بعضی موارد. کلاً داستان اینه که من یه تک و توکی رفیق خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی داشتم از این مدلها که هر روز چندین و چندبار با هم در تماس بودیم و هفتهای ۳-۲بار همدیگرو میدیدیم و خلاصه خیلی خیلی قاطی و ندار! بعد که از ایران اومدم، روابطمون عوض شد، انگاری یه دلخوری و کدورتی پیش اومد سر همین دنبال زندگی رفتن من و نموندنم... اوائل تلفنی زده میشد و ایمیلی فرستاده میشد، ولی کمکم هی این ارتباطات کم شد تا رسید به تلفن روز تولد و سال نو و شاید بعضی وقتهای یه ایمیل اضطراریای وقتی که یکی از دو طرف خیلی خیلی دلش تنگ میشد و یاد اون دوران میافتاد و خلاصه کلی فشار بهش میومد.
ولی حالا... ما کلاً غریبهایم. نه میزنگیم، نه مینویسیم، نه هیچی. اگه از من بپرسی، میگم حتی یه جورایی از همدیگه اجتناب میکنیم و سعی میکنیم تو دست و پای همدیگه نباشیم... حداقل در مورد من که اینجوریه، با اینکه خیلی هم حرفهای گفتنی دارم و دلم تنگ شده و میخوام تو زندگیشون و در جریان همه چیز باشم، ولی دیگه حرکت و تلاشی در این زمینه نمیکنم، مثلاً روی عکسها و statusهاشون تو فیسبوک کامنت نمیذارم و سعی میکنم خاموش و نامرئی بیام و برم.
راستش من همیشه از اون تیپ آدمایی بودم و هستم که زنگ میزنم و خبر میگیرم و درتماسم و اگه طرف مقابلم نزنگه و خبر نگیره، شاکی میشم که منو یادش رفته و دیگه باهم اون روابط سابق رو نداریم و با من حال نمیکنه و اینا (فکر کنم حتی یه کم زیادی حساسم و زودرنج). ولی تا کی من بکنم؟ برای من آخه درد داره از این سر دنیا هی سعی کنم به زور خودم رو در جریان نگه دارم، تولدها و عروسیها و دورهمیها زنگ بزنم، مرتب عکس بفرستم و ایمیل بزنم، هی از این و اون خبر بگیرم، ولی بعد کسی از من نپرسه فلانی چطوری؟ کار و بارت ردیفه؟ درس چی شد؟ از کار چه خبر؟ راستی با استیل خوشی؟ کلاً چه جور آدمی هست؟ تیپ خودمونه؟ ما باهاش حال میکنیم؟ آخه رابطه یه جریان دو طرفه است، یعنی اگه یکی از دو طرف مایه و وقت و انرژی و محبت بذاره، ولی از اون طرف دیگه هیچ صدا و عکس العملی درنیاد، کار نمیکنه و جواب نمیده. اینه که منم دیگه بیخیال فکر و احساس و انرژی گذاشتن شدم و حوالهاش دادم به تخمی و ولش کردم. ولی بعد شبا تو خواب همۀ اون احساسات و حرفا و فکرای انباشته میان سراغم و خواب کذایی مغزم رو به فاک میده و صبح خسته و کوفته و داغون با دهن صاف شده از خواب پا میشم... این داستان الان یه چند شبی هست که به راهه.............. چه کنم؟؟
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
Monday, December 6, 2010
!روز دانشجو مبارک
این روزا تو ایران دانشجو بودن خیلی کار سختیه... از ورود به دانشگاه بگیر که کنکورش اون اول کار و ترتیب آدم رو میده و حتی بعضی وقتها مسیر زندگی آدم رو عوض میکنه تا فعالیتهای دانشجویی که قیمتش این روزا زندگی و خون دانشجوئه...
واقعاً خایه دارن این دانشجوهایی که هنوز با اینهمه بگیر و ببند و شکنجه و قتل و سر به نیست کردن باز اینطور محکم و استوار جلوی این اراذل وامیستن و کوتاه نمیان... من که تو خودم نمیبینم همچین قدرت و اراده و دل و جرأتی رو... این کارا از هرکسی برنمیآد... واقعاً دست مریزاد!
امیدوارم که روزی به زودی دانشجوها تو ایران هم بتونن آزاد و شاد و بیخیال از جوونی و زندگی و دانشجو بودنشون لذت ببرن... بتونن از این دوران با خوشی یاد بکنند، نه با هراس و دلزدگی، نه با نفرت و بغض و درد... بتونن حرفشون و خواستههاشون رو با آزادی و آرامش بیان کنن و جواب حرف حسابشون چیزی به جز باتوم و اسلحه، تهدید و بازداشت، شکنجه و تجاوز باشه...
روزتون مبارک بچهها!
پوسترهای اول، سوم و پنجم از مهدی سحرخیز
Subscribe to:
Posts (Atom)