Sunday, January 3, 2010

ایران، آزادی و ما

دوشنبه ۱۴ دی ۱٣۸۸

...باور کردن اتفاقات تخمی ای که تو ایران داره رخ میده، آسون نیست

هیچوقت تصورش رو هم نمی کردم که این حرومزاده ها مردم عادی رو تو روز روشن و فقط به جرم تجمع و حق خواهی ببندن به گلوله. آخه چطور یه نفر می تونه یه آدم دیگه رو که سلاحی جز فریاد و مشتش نداره و به دنبال حق و حقوقشه، اینطور رَندام و تصادفی هدف قرار بده و بکشه و تخمش هم نباشه؟؟ پس اون وجدان کذایی که اینهمه روش حساب میکردیم، کجا رفت؟؟ ویدئوی جان دادن ندا رو تصادفاً دیدم و ما هردو چه شوکه شدیم... تو بغل همدیگه لرزیدیم و گریه کردیم و من فهمیدم که دیگه راه برگشتی نیست و این شروع یه فصل تازه از تاریخ ماست؛ چه شب طولانی و گندی بود اون شب... بعدش عده ای رو دستگیر کردن و به دنبالش آزار و شکنجه اومد (که خب قابل پیش بینی بود)، ولی وقتی خبر تجاوز به دخترا و پسرای زندانی بیرون اومد و همۀ اون کثافتکاریهای کهریزک... من کلاً دین و ایمان و اعتقادم رو به خدا و حق و عدالت و بشریت و این کُس شعرا از دست دارم. آخه من نمی دونم این چه جور خداپرستی و ایمان و اسلامیه که راه حفظش «لواطه»، یعنی دقیقاً همون چیزی که تو قوانین خود این وحشیها حکمش اعدامه. دیگه اون تب مطلب و خبر به اشتراک گذاشتنم پایین اومده... تو ایران که یه دسته افسردگی مزمن دارن و بی خبر از این خبرا همینجوریش داغونن و یه دستۀ دیگه که هنوز امید و اعتقادی براشون باقی مونده و اهل مبارزه ان، خودشون زودتر از خبرا مطلع میشن و نیازی به لینکهای فیس بوکی من ندارن. ی

 افسوس... آزادی فردی اولین حق هر انسانه و تو ایران سالهاست که وجود نداره. یعنی اینکه ما حق نداریم اونجوری که دوست داریم زندگی کنیم، اونجوری که دلمون می خواد باشیم و هرچی دوست داریم بپوشیم. ما حق نداریم اعتقاداتمون رو انتخاب کنیم(چه برسه به مذهب) یا از اعتقادات و باورها و علایقمون حرف بزنیم. حق نداریم هرجور کتاب و مقاله ای بخونیم، به هرجور موزیکی گوش بدیم، حق نداریم شاد باشیم، برقصیم یا عاشق بشیم. از سایر آزادیها که دیگه بهتر اصلاً صحبت نکنیم. همۀ اینا تو شکل گیری شخصیت ماها و رفتار و حتی طرز فکرمون تأثیر گذاشته... مارو دچار خودسانسوری کرده، سر به زیرمون کرده و باعث شده که با دوگانگی زندگی کنیم... جالبه که مثل جاسوسهای حرفه ای از همون بچگی و تو مدرسه، تا تو دانشگاه و محیط کار هم این قابلیت رو پیدا کرده ایم که تشخیص بدیم کیا از جنس و عقیدۀ مان و از کیا باید خود واقعیمون رو مخفی نگه داریم. البته متأسفانه همۀ اینا صرفاً به مذهبی بودن برنمیگرده و پیر و جوون هم نداره... من تو دوستای به اصطلاح روشنفکر خودم هم دیدم که مثلاً وقتی فهمیدن فلانی همجنس گرا است، از سر تعجب و تمسخر یه عکس العملی نشون دادن که «وا! یعنی چی؟ یارو حالا رفته همجنس باز شده؟!»ی

این پست مجموعه ای از دوتا پاراگراف ظاهراً بی ربطه، ولی نویسنده هیچ اهمیتی به این مسأله نمیده.ی

No comments: