Sunday, May 30, 2010

راندوو ریدمان

دیشب استیل رو بردم بیرون، یعنی اصولاً چرا باید همیشه پسرا دخترا رو ببرن بیرون و برنامه ریزی کنن و بگردن یه رستوران خوب پیدا و رزرو کنند و از این کارا. و کلاً با این مسأله که پسر یا مرد بیچاره باید همیشه همه چیزو حساب کنه هم مخالفم.

رستوران رو از تو اینترنت پیدا کردم. با خوندن نظرها و انتقادات ملت و تعداد ستاره ای که به رستورانها داده بودن، از بین کلی رستوران دیگه انتخابش کردم. نظرها اینطوری بود که غذاش فوق العاده است و صاحبش هم آدم خونگرمیه که به همۀ میزها سر میزنه و با مشتریها خوش و بش می کنه و البته عکسهایی که ملت از غذاها گرفته بودن هم کمک کرد که جایی با تیپ غذاهای خونگی و معمولی تر رو انتخاب کنم، چون استیل اصلاً و ابداً با غذاهای فانتزی حال نمیکنه... مثل بعضی غذاهای فرانسوی یا غذاهایی با اسمهای من-در-آوردی که عبارتند از یه تکه گوشت فسقلی زیر یه لایۀ نازک قارچ و یه برگ سبزی و مدفون زیر یه سُس عجیب غریب و غلیظ که هرچی هم تِستِش می کنی نمی تونی بفهمی چی توشه و البته تزئین دور بشقاب با یه سُس چسبناک و شیرین که به چنگال آدم میچسبه و وانمیده!! خلاصه که رستوران کذایی یه رستوران ایتالیایی فسقلی تو یه محلۀ خلوت و مسکونی بود. اصولاً مگه رستوران ایتالیایی می تونه بد باشه؟

بله، می تونه! غذاها بیشتر از اینکه معمولی و شکم پُرکن باشن، فانتزی و کوچولو و طبیعتاً گرون از آب دراومدن و با وجودی که استیل با قدرشناسی تمام لبخند میزد، خوب میدونم که گرسنه از رستوران اومد بیرون. تازه رستوران چُسان فسان و گرون حتی بطری آب معدنی هم نداشت و فقط آب شیر سرو می کردن و استیل هم خب ابداً از شیر آب نمی خوره. فلسفه و دلیلش هم از اینکار قانع کننده است (هرچند که اگر قانع کننده هم نباشه، باز فقط به خودش مربوطه و لاغیر)، ولی این بحث مفصلیه و اگه خیلی کنجکاو بودین –که من از فیدبَک هاتون همیشه میگیرم تو چه فازی هستین– بعداًها یه دوتا پاراگراف راجع بهش می نویسم.

علاوه بر همۀ اینا صاحب رستوران هم آدم افاده ای و بی تربیتی از آب دراومد که وقتی وارد شدیم، با اینکه کلی میز خالی اونجا بود، ولی چون اسم منو تو لیست رزروهای اون ساعت پیدا نکرد، ما رو کلی سرپا نگه داشت تا بعد از کلی تمرکز و تعمق و رفت و آمد بین میزا یه جا جامون داد. بعد از اونم کلاً ما رو با یه ضربه ignore کرد و اصلاً سراغمون نیومد، هرچند که مثل پروانه دور میزهای دیگه میپلکید!

با همۀ اینا که گفتم، سرویس خیلی خوب و حتی یه کم زیادی بود، یعنی از این مدلها که چهارتا گارسون تو یه متر جا میرن و میان و هی به بشقاب و لیوانت نگاه میکنن که ببینن تو چه مرحله ای هستی و اینا که کلاً منو معذب و دستپاچه می کنه.

درکل خودم از این date اصلاً راضی نبودم و خیلی به دلم نچسبید، هرچند که بچه کلی تعریف و تشکر کرد و خوشحال بود. کلاً ولی من یاد گرفتم که چیزی که باعث میشه یه قراری خوب پیش بره، اینه که خیلی نگران و دلواپس نباشی که به طرف الان چقدر داره خوش میگذره و راحتش بذاری که بهش درحد ممکن خوش بگذره، حالا ولو اینکه که تو یه کم ریدی با برنامه ریزی و جا پیدا کردنت!! من الان کلاً احترام بیشتری قائلم برای مردا که دائم مجبورن از اینجور برنامه ها بچینن و ما زنها رو که اصولاً موجودات پرتوقعی هم هستیم، راضی و خوشحال کنند... خلاصه که اِیوَل!


یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹

No comments: