Tuesday, May 4, 2010

گریۀ مرد

تا حالا فقط چند دفعه دیدم که مردی گریه کنه... یعنی گریۀ اساسی و هق هق منظورمه. بار اولش بابا بود وقتی که عمه ام تلفن زد و خبر داد که مادربزرگم تصادف کرده و فوت شده. اون موقع فکر کنم ۱۳-۱۲ سالم بود. یادم نمیره، یهو بابا رو دیدم که نشسته پای تلفن و بلندبلند گریه می کنه... از صدای گریه اش و از لرزش شونه هاش ماتم برد. ولی فقط همون چند دقیقه بود... گریست و بعد بی حرف بلند شد، لباس پوشید و بیرون رفت. و من هیچوقت دیگه گریه اش رو ندیدم.

و دیشب نصفه های شب یه بار دیگه مردی رو دیدم که گریه می کرد. ولی این بار این گریه هه بود که یه اتفاق غیرمنتظره و شوکه کننده به حساب می اومد و نه دلیلش. گریۀ عجیب و طولانی ای بود که اولش کلی منو ترسوند، ولی بعد خودم رو کنار کشیدم و صبر کردم تا بباره و آرومش کنه... مثل بارونی که ابرهای تیره و سنگین رو خالی می کنه و بعدش آسمون باز و هوا تازه میشه.

تا حالا فقط چند دفعه دیدم که مردی گریه کنه و هیچکدوم از اون دفعه ها هم باعث نشدن که از مردی اون مردا برای من کم بشه و به نظرم کمتر مرد بیان.

1 comment:

Navidar said...

چقدر خوبه که یک زن اینارو با صدای بلند بگه تا هم بعضی از مردا از پوست قلابی بیان بیرون و هم بعضی زنها خیال نکنن که گریه مرد یعنی آدم ضعیف!