Wednesday, June 30, 2010

امراض احمقانۀ عصر جدید – قسمت ۱۷: تلفن فوبیا

عجیبه که من چقدر با تلفن زدن مشکل دارم.

منظورم کلاً تلفنه، نه فقط تلفنهای رسمی به آدمهای غریبه و یه کم مهم... کلاً هرجور تلفن زدنی، ولو یه زنگ معمولی به همین آدمای دور و ور... یعنی خاله و عمه و اون دوست قدیمی و اینا حتی... دیگه تصورش رو بکن چه فشاری بهم وارد میشه تا بخوام به آقای فلان که اسم و مشخصاتش رو از تو اینترنت پیدا کردم زنگ بزنم و راجع به کلاسهای خصوصیش بپرسم یا به فلان شرکت زنگ بزنم و راجع به اون مصاحبۀ شغلی دو هفته پیشم سؤال کنم. کلی وقتم گرفته میشه سر فکر کردن به اینکه «الان به فلانی زنگ بزنم؟» «الان تو مودش هستم؟» «الان وقت خوبیه یعنی؟» «چطوره بذارم فردا بزنگم؟» «اَه! بزن زنگو و خودت رو خلاص کن دیگه!» و در بعضی موارد حتی تپش قلب می گیرم و اینا!! و بهترین حالت ممکن هم برام وقتیه که طرف نباشه و براش پیغامی بذارم و اینجوری هم من با معرفت و خوش قول بودم و زنگمو زدم و هم اینکه مجبور نیستم یه مکالمۀ معذب رو با اون طرف تحمل کنم. البته آدم تو این زمونه نمی تونه بی تلفن کاری از پیش ببره و منم در نهایت زنگهایی رو که باید بزنم، میزنم و خوب و خوش کارم رو انجام میدم و تازه بعدش هم به این نتیجه میرسم که با اون زنگ، جائیم غُر نشد و اتفاقی هم نیفتاد، ولی خب... کلاً این حسه هست دیگه.


فکر نکنم همیشه اینجوری بودم، هرچند که یادمه از همون قدیم ندیما تو ایران هم همیشه یه کم معذب بودم، مثلاً وقتی می خواستم به یه آگهی تو روزنامه زنگ بزنم یا حتی به آقا دریانی محلمون برای سفارش دادن بستنی و بیسکویت و ۴تا چیز دیگه. بعد خب از ایران که اومدم بیرون این مسأله با قضیۀ زبان خارجی و لهجۀ طرف و چیزایی که باید بگم و چیزایی که اونا ممکنه بگن و من نفهمم و اینا، حادتر شد.

کلاً قضیه فقط به زنگ زدن ختم نمیشه، جواب دادنش هم همینطوره. به خصوص الان که دیگه می تونی ببینی اونور خط کیه، من دیگه کلاً استاد دودر کردن و جواب ندادن شدم و فکر کنم سرجمع تنها آدمایی که راحتم باهاشون هرجور رابطۀ تلفنی ای داشته باشم، استیل و برادرم و مامان باباهامونن.


چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۸۹

No comments: