چیز غریبی است که در یک کشور خیلی دور و خیلی متفاوتی از ایران باشی، بعد بری تو یه سوپرمارکتی و وسط اونهمه خرت و پرت عجیب و نوستالژیک و نامأنوس با محیط۱، بربخوری به چیزی که زمان رو یک آن متوقف بکنه و ببرتت به دوران کودکی و بو و مزۀ خاصی رو از عمق بچگیهات بیرون بکشه... بعد تو ذوقزده بپری بالا و بگی: «اِه! این! این اینجا چیکا میکنه؟ اصلاً باورم نمیشه........ اوهوی! توجه کن به من! این ممکنه واسه تو یه بیسکویت (نه! ببخشید cookie)ــِ فسقلی بیقابلیت باشه، ولی من با این بزرگ شدم، منو یاد مامانم میندازه و اون لیوانهای بزرگ چایی شیرین که اینو میزدیم توش و میخوردیمش و بعضی وقتهام نصف میشد میرفت ته چائیه و همونجا تهنشین میشد...»
بله! خودشه! بیسکوئیت مادر، با همون عکس و لوگوی قدیمی...
حتماً برای شمایی که تو شهرهای بزرگی مثل تورنتو یا واشنگتن یا لُس آنجلس یا سن خوزه زندگی میکنین، همچین چیزهایی عادی و پیش پا افتاده هستند و این پست چرندی بیش نیست.
ولی شرح حال من اینه که به جز این ۹ ماه اخیر، کلاً سالهای زندگی خارج از ایران رو همیشه تو شهرهایی سپری کردهام که تعداد ایرانیهاشون به اندازۀ انگشتهای دست هم نبوده و سوپرمارکت یا رستوران ایرانی نداشتهان، دیگه چه برسه به مدرسۀ زبان فارسی و روزنامه و مجله و دکتر و دندانپزشک و وکیل و قنادی و آرایشگاه و کلیسا و تاکسی و کلی انواع و اقسام سرویسها و خدمات دیگه همه به زبان فارسی و توسط هموطنان عزیز "خودی". هرچند که در تور ما گرد این سوپرمارکتهای ایرانی یکی از همین هموطنان عزیز "خودی" با لبخند ملیح و دوستانۀ ایرانیش استیل رو تیغ زد و جنسی رو که طبیعتاً روش قیمت نزده بود، به چند برابر قیمت بهش انداخت... صد البته! یادمون نره که مهموننوازی و سخاوت جزئی از فرهنگ ماست...
ولی شرح حال من اینه که به جز این ۹ ماه اخیر، کلاً سالهای زندگی خارج از ایران رو همیشه تو شهرهایی سپری کردهام که تعداد ایرانیهاشون به اندازۀ انگشتهای دست هم نبوده و سوپرمارکت یا رستوران ایرانی نداشتهان، دیگه چه برسه به مدرسۀ زبان فارسی و روزنامه و مجله و دکتر و دندانپزشک و وکیل و قنادی و آرایشگاه و کلیسا و تاکسی و کلی انواع و اقسام سرویسها و خدمات دیگه همه به زبان فارسی و توسط هموطنان عزیز "خودی". هرچند که در تور ما گرد این سوپرمارکتهای ایرانی یکی از همین هموطنان عزیز "خودی" با لبخند ملیح و دوستانۀ ایرانیش استیل رو تیغ زد و جنسی رو که طبیعتاً روش قیمت نزده بود، به چند برابر قیمت بهش انداخت... صد البته! یادمون نره که مهموننوازی و سخاوت جزئی از فرهنگ ماست...
بگذریم... از خوبیهای این همجواری با اجتماع بزرگ ایرانیان ساکن کالیفرنیا اینه که اگه هوس نون بربری، آلبالو خشکه یا آش رشته بکنی، دیگه عاقبت به دل نمیمونی و میدونی که علاجش فقط یه ۴۰ دقیقه رانندگیه.
۱. مثل عرق بیدمشک، لیمو عمانی، سکنجبین، گل گاو زبان، بستنی اکبرمشتی، خلال پوست پرتقال، اسپند و کُندُر، چای شهرزاد (با اتیکت یکی بخر، دوتا ببر!) و صابونهای سبز تیرۀ عهد بوقی که حتی اتیکت و اسم و مشخصات درست حسابی ندارن!
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۹
۱. مثل عرق بیدمشک، لیمو عمانی، سکنجبین، گل گاو زبان، بستنی اکبرمشتی، خلال پوست پرتقال، اسپند و کُندُر، چای شهرزاد (با اتیکت یکی بخر، دوتا ببر!) و صابونهای سبز تیرۀ عهد بوقی که حتی اتیکت و اسم و مشخصات درست حسابی ندارن!
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۹
4 comments:
in shayad barat jaleb bashe. be estelah ye kherse khaste ast:
http://khers69.wordpress.com/
!مرسی... نوشتههاش جالب به نظر میآن
نوشته های همونیه که ازم سراغش رو گرفتی. دقت کن ، یکم میخواد اوهایی که دنبالش بودن نفهمن
...من چه خنگم بانو دانشمند
نگرفتم اصلاً، یعنی خب فکر کردم این بابا هم خوب مینویسه، ولی فکر نکردم که از خَستِگانه
:D
مرسی
Post a Comment