Thursday, February 18, 2010

Iran Post Election 2009

تو کامپیوترم، تو بخش عکسها، یه فولدری دارم به اسم «Iran» که توش یه چندتایی عکس از مناظر بکر و آدمهای جالب هست برای وقتهایی که اون غم غربته یه کم میزنه بالا.

بعد بغل اون یه فولدر دیگه هست به اسم «Iran Post Election 2009» که بعداً درست شده و توش صد و خرده ای عکس هست از مردم و حوادث بعد از انتخابات. خوب یادمه که چرا اون موقع – تو اوج درگیریها و وقتی ندا هنوز زنده بود – این فولدر کذایی رو درست کردم: تا اون روزای عجیب و باورنکردنی یادم بمونن؛ روزایی که ما ایرانیها همه انقدر با افتخار با هم متحد شدیم و همگی یک چیز واحد رو می خواستیم: تغییر دادن وضع اسفناک با استفاده از حقّمون برای انتخاب.

تو عکسهای اولیۀ این فولدر میشه مرد و زن و پیر و جوون، آراسته به رنگ سبز رو دید که دوشادوش هم، خندان یا خیلی مصمم و جدّی، انتخاب نامزدشون رو به تصویر می کشن؛ تو این عکسها کلی دختر خوشگل و آرایش کرده میشه دید با روسری یا دستبند یا دهن بند سبز که عکس یا پوستری از موسوی رو رو دست بلند کردن. بعد از اونا یه سری عکسهای عجیب هست و آدم باورش نمیشه که اینا عکسهایی از تهرانه و نه نوار غزه: آتشی برخاسته از موتورسیکلت و اتوبوس شعله ور وسط خیابون و دختر و پسر و مرد و زنهایی که سنگ به دست درحال مبارزه با نیروهای ضدشورش هستن و اکثراً برای حفاظت از گاز اشک آور صورتشون رو با روسری یا دستمال یا تی شرتشون پوشونده ان... این عکسها بوی دود و لاستیک سوخته و شورش و هیجان میدن، این عکسها به آدم یه انرژی و امیدی میدن.

تو سری بعدی عکسها میشه جمعیتی معترض از آدمهایی عصبانی رو دید که بهشون توهین شده و حقشون دزدیده شده؛ آدمهایی که از بی احترامی و زورگویی جونشون به لبشون رسیده و دیگه نمی خوان خفه خون بگیرن و مطیع باشن. آدمهایی که پوستر «من خس و خاشاک نیستم.» و «رأی من کجاست؟» رو بالا بردن و در سکوت درحال حرکتن.

عکسهای سری آخری خیلی خیلی متأثرکننده و غم انگیزن: عکسهایی سرخ از خون که از خونخواهی برادر میگن... از پرپرشدن ندا... از مرگ سهراب. عکسهایی که حیواناتی در لباس انسان رو نشون میدن که با نگاهی سرد و توخالی میزنن و می کُشن و براشون زن و مرد و خردسال و کهنسال هیچ فرقی نداره.

برای من، این فولدر و این عکسها فصلی مهم از تاریخ ایران رو به تصور میکشن. فصلی که بخشی از زندگی من هم هست و در زمانی داره اتفاق می افته که من انقدر بزرگ هستم که بفهمم چه خبره. این عکسها گواه طوفانی حاصل از ابرهای تیره و متراکم گذشته ان و شاهدی بر رسیدن فصلی تازه و هوایی خوش بعد از این طوفان.

می دونم که به عکسهای این مجموعه بازهم خواهم افزود. و می دونم که تو اون سری جدید، عکسهای شوکه کننده و غم انگیز و ناامیدکننده هم خواهد بود. ولی اینم می دونم که آخرین عکسهای مجموعه، عکسهایی پر از زندگی، پیروزی و امید خواهند بود، عکسهایی زنده و سبز...



پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱٣۸۸

No comments: