Friday, December 24, 2010

برفی در برف

من الان خوشحال و سردماغم... چون زمستونه و من جائی هستم که کلی برف میاد و همه جا و همه چیز سفید و تمیز و هیجان انگیزه... درسته که برف اگه زیاد باشه، سرما و گِل و شُل و یه سری دردسرهای خاص خودش رو داره، ولی برای من نهایت شادیه...
شاید چون بچه که بودیم تا زرتی برف میومد مدرسه های ما که همیشه یا منطقۀ ۱ بودن یا ۳ زودی تعطیل میشدن، بعد مامان که مجبور بود بره سر کار برای ما ساندویچ کره و مربای آلبالو درست می‌کرد، چایی دم می‌کرد میریخت توی فلاسک، یه سری سفارش می کرد، کلید میداد و میرفت سر کار و ما دوتا میموندیم و یه کوچه با شیب خرکی پر از برف!! میرفتیم بیرون، ساعتها بازی می کردیم، می خوابیدیم تو برف، همدیگرو با گوله برفی میزدیم، درختها رو تکون میدادیم، قل می خوردیم تو کوچه و آخرش خسته و قندیل بسته با لباسهای آب چکون برمیگشتیم خونه سروقت چایی داغ و ساندویچ کره و مربای چسبناک!
بله... شاید یکی از دلایل اینکه من عاشق برفم این باشه.
یکی دیگش هم به یقین اینه که وسط زمستون به دنیا اومدم و همیشه وقت تولدم کلی برف همه جا بود و حتی چندبار این برف جشن تولدهای بچگیم رو کنسل کرد، ولی هنوز دوستش دارم... سکوت و آرامش و روشنی و سفیدیش رو.



جمعه  ۳ دی ۱۳۸۹

2 comments:

medea said...

cheh ghaddr ghashang .manam ashegh tatilat nagahani vast madreseh ha beh elat barf boodam.

i loveeeeeeeeeeeeeeee snowwwwwwwwwwwwww!
vali heif bay area barf nemiad.

SnowNotes said...

!!هاهاهاهاها
آره، چیه بابا این ایالت شما برف نداره، نمی‌چسبه... اونوقت تازه تابستوناش هم سرده هوا
;)