دیشب خیلی خوابهای چرندی دیدم... یعنی کلاً خوابهای بیربط و پرت و بلا و حتی disturbingای در بعضی موارد. کلاً داستان اینه که من یه تک و توکی رفیق خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی داشتم از این مدلها که هر روز چندین و چندبار با هم در تماس بودیم و هفتهای ۳-۲بار همدیگرو میدیدیم و خلاصه خیلی خیلی قاطی و ندار! بعد که از ایران اومدم، روابطمون عوض شد، انگاری یه دلخوری و کدورتی پیش اومد سر همین دنبال زندگی رفتن من و نموندنم... اوائل تلفنی زده میشد و ایمیلی فرستاده میشد، ولی کمکم هی این ارتباطات کم شد تا رسید به تلفن روز تولد و سال نو و شاید بعضی وقتهای یه ایمیل اضطراریای وقتی که یکی از دو طرف خیلی خیلی دلش تنگ میشد و یاد اون دوران میافتاد و خلاصه کلی فشار بهش میومد.
ولی حالا... ما کلاً غریبهایم. نه میزنگیم، نه مینویسیم، نه هیچی. اگه از من بپرسی، میگم حتی یه جورایی از همدیگه اجتناب میکنیم و سعی میکنیم تو دست و پای همدیگه نباشیم... حداقل در مورد من که اینجوریه، با اینکه خیلی هم حرفهای گفتنی دارم و دلم تنگ شده و میخوام تو زندگیشون و در جریان همه چیز باشم، ولی دیگه حرکت و تلاشی در این زمینه نمیکنم، مثلاً روی عکسها و statusهاشون تو فیسبوک کامنت نمیذارم و سعی میکنم خاموش و نامرئی بیام و برم.
راستش من همیشه از اون تیپ آدمایی بودم و هستم که زنگ میزنم و خبر میگیرم و درتماسم و اگه طرف مقابلم نزنگه و خبر نگیره، شاکی میشم که منو یادش رفته و دیگه باهم اون روابط سابق رو نداریم و با من حال نمیکنه و اینا (فکر کنم حتی یه کم زیادی حساسم و زودرنج). ولی تا کی من بکنم؟ برای من آخه درد داره از این سر دنیا هی سعی کنم به زور خودم رو در جریان نگه دارم، تولدها و عروسیها و دورهمیها زنگ بزنم، مرتب عکس بفرستم و ایمیل بزنم، هی از این و اون خبر بگیرم، ولی بعد کسی از من نپرسه فلانی چطوری؟ کار و بارت ردیفه؟ درس چی شد؟ از کار چه خبر؟ راستی با استیل خوشی؟ کلاً چه جور آدمی هست؟ تیپ خودمونه؟ ما باهاش حال میکنیم؟ آخه رابطه یه جریان دو طرفه است، یعنی اگه یکی از دو طرف مایه و وقت و انرژی و محبت بذاره، ولی از اون طرف دیگه هیچ صدا و عکس العملی درنیاد، کار نمیکنه و جواب نمیده. اینه که منم دیگه بیخیال فکر و احساس و انرژی گذاشتن شدم و حوالهاش دادم به تخمی و ولش کردم. ولی بعد شبا تو خواب همۀ اون احساسات و حرفا و فکرای انباشته میان سراغم و خواب کذایی مغزم رو به فاک میده و صبح خسته و کوفته و داغون با دهن صاف شده از خواب پا میشم... این داستان الان یه چند شبی هست که به راهه.............. چه کنم؟؟
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
2 comments:
salam barfi
in dard to hameh in haiee keh mian in var moshtarakeh manam nemidoonam chi misheh oon vari ha yehoo ghati mikonan male to khoobeh doostat boodan maleh man keh famila yeh nazdikemoon in joori bar khord mikonand . vali fekr mikonam yeh dafeh yeh hali azashoon be pors mahz stop kardaneh khab ha yeh bi saro taheh alaki . movafeghi?
:-D
حرف جالبی زدی، به فکرم نرسیده بود... شایدم اینکارو کردم
!مرسی مدئا بانو
Post a Comment