هفتۀ پیش بالاخره بعد از یک ماه انتظار از اون شرکت خبر دادن که سرانجام بعد از کلی بالا پایین کردن، با اینکه چون هر ۳تای ما کاندیداهای نهایی خیلی واجد شرایط بودیم تصمیم خیلی دشواری بود، ولی تصمیم گرفتن کار رو بدن به یکی از اون ۲ نفر دیگه. اینم از این... دوتا مصاحبه، ۴-۳ رقم تست جورواجور و ۲ ماه از وقت و زندگی و امیدواری و صبور بودن و اینا، همگی تلف شده و به آب گوزید.
نتیجه اش خب البته سرخوردگی و یه مقداری درموندگی و افسردگی شدید بود که بالاخره با چندی گریه و عذاداری و نازونوازش و لوس شدن توسط استیل و بعد مجبور کردن خودم به گشتن دنبال آگهیهای شغلی جدید و فرستادن رزومه به حداقل یکی دوتا از اونا و game بازی کردن و بستنی خوردن تاحدی گذشت.
و اما بهترین ضد افسردگی برنامۀ این آخر هفته بود. به اینصورت که بعد از کلی ناز و ادا، در یک حرکت ناگهانی بالاخره من به یکی از اون ۸-۷تا برنامه ای که استیل برای سرگرمی آخر هفته امون لیست کرده بود جواب دادم و اینطوری شد که ساعت ۶ عصر شروع کردیم به چمدون بستن (دوتا چمدون فسقلی) و ساعت ۳۰ :۹ هم به مقصد دریاچۀ تاهو از خونه زدیم بیرون.
در کل ۴ ساعت رانندگی بود، ولی شب رو تو ساکرامِنتو خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم به سمت دریاچه.
جادۀ تنگ و پر پیچ و خم خیلی قشنگی میره به سمت دریاچه که منظره اش کوه پوشیده از درختهای همیشه بهار خیلی کُهن و تنومند و دریاچه است.
این دریاچه در منطقۀ مرزی بین دوتا ایالت کالیفرنیا و نوادا قرار گرفته و در کنار کازینوهای سمت ایالت نوادا، از اونجایی که هم ساحل و هم پیستهای اسکی داره، تابستون و زمستون توریستهای زیادی رو به خودش جلب می کنه. منطقۀ کوچولویی که ما توش بودیم، پر از توریست بود، به خصوص آدمهای اکتیو و ورزشکاری که می شد دوچرخه ها یا قایقهاشون رو یدک به ماشین دید که به هوای کوه و دریاچه و اون هوای فوق العاده اونجا بودن. آسمون خیلی خیلی آبی و پر از ابرهای پُف پُفی و هوا خیلی گرم بود و آدم با یه کم پیاده روی یا ولو شدن کنار دریاچه کلی ریلکس و آروم می شد و سردماغ میومد.
با اینکه ما خیلی یهویی تصمیم به این سفر گرفتیم و در نتیجه یه سری چیزمیزای لازم رو هم با خودمون برنداشتیم، ولی آخر هفتۀ خیلی خیلی خوب و متفاوتی بود... همه اش فکر می کنم که به جای الکی ولو شدن جلوی تلویزیون یا پای کامپیوتر و جمعه رو به دوشنبه رسوندن، آدم حتی اگه فقط یه آخر هفته در ماه رو هم بکشه و یه سمتی بره، کلی جای جدید و چیز تازه میبینه و به آدمهای جالب بر می خوره و با گوشه کنارهای این کشور آشنا میشه... فقط یه ریزه همت لازمه.
دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۹
نتیجه اش خب البته سرخوردگی و یه مقداری درموندگی و افسردگی شدید بود که بالاخره با چندی گریه و عذاداری و نازونوازش و لوس شدن توسط استیل و بعد مجبور کردن خودم به گشتن دنبال آگهیهای شغلی جدید و فرستادن رزومه به حداقل یکی دوتا از اونا و game بازی کردن و بستنی خوردن تاحدی گذشت.
و اما بهترین ضد افسردگی برنامۀ این آخر هفته بود. به اینصورت که بعد از کلی ناز و ادا، در یک حرکت ناگهانی بالاخره من به یکی از اون ۸-۷تا برنامه ای که استیل برای سرگرمی آخر هفته امون لیست کرده بود جواب دادم و اینطوری شد که ساعت ۶ عصر شروع کردیم به چمدون بستن (دوتا چمدون فسقلی) و ساعت ۳۰ :۹ هم به مقصد دریاچۀ تاهو از خونه زدیم بیرون.
در کل ۴ ساعت رانندگی بود، ولی شب رو تو ساکرامِنتو خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم به سمت دریاچه.
جادۀ تنگ و پر پیچ و خم خیلی قشنگی میره به سمت دریاچه که منظره اش کوه پوشیده از درختهای همیشه بهار خیلی کُهن و تنومند و دریاچه است.
این دریاچه در منطقۀ مرزی بین دوتا ایالت کالیفرنیا و نوادا قرار گرفته و در کنار کازینوهای سمت ایالت نوادا، از اونجایی که هم ساحل و هم پیستهای اسکی داره، تابستون و زمستون توریستهای زیادی رو به خودش جلب می کنه. منطقۀ کوچولویی که ما توش بودیم، پر از توریست بود، به خصوص آدمهای اکتیو و ورزشکاری که می شد دوچرخه ها یا قایقهاشون رو یدک به ماشین دید که به هوای کوه و دریاچه و اون هوای فوق العاده اونجا بودن. آسمون خیلی خیلی آبی و پر از ابرهای پُف پُفی و هوا خیلی گرم بود و آدم با یه کم پیاده روی یا ولو شدن کنار دریاچه کلی ریلکس و آروم می شد و سردماغ میومد.
دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۹
2 comments:
salam che jayeh khoobi ast. rah khoobi ro barayeh daram an afsordegi vaght talaf kardan azmayesh kardi . shad bashi.
مرسی. تو هم برای گذران وقت این راه رو امتحان کن، حتماً لازم نیست که آدم افسرده باشه
;)
Post a Comment