Friday, July 30, 2010

تو که نمی تونی از پسش بربیای، نکن خب

پی نوشت: این پُست همچنان غُرغُرانه ای است در ارتباط با اقامت اجباری ۸ روزۀ رفقای قدیمی در منزل ما. اگه حالش رو ندارین، برین هفتۀ دیگه تشریف بیارین.

تجربه معتقده که جو تُخمی و ناراحتی پیش میاد وقتی تمام آخر هفته آدم به شستن و سابیدن کل خونه و خرید کردن و جور کردن و مرتب کردن اتاق مهمون میگذره، برای رفقای قدیمی که کم و کسری نداشته باشن و بعد... آدم ماتحتش شدیداً می سوزه وقتی می بینه اون رفقا بی تعارف از خونۀ تو به عنوان هتل استفاده می کنن (یه روزایی فکر می کردم وظیفه ام اینه که مثل نظافتچی هتل برم اتاق رو تمیز کنم و چیز میزاشون رو از وسط اتاق جمع کنم) و هدفشون از این سفر حال کردن و خوش گذروندن هست، ولی نه با تو.

کلاً یه سری چیزا کُفر منو درآورد:
من این مُدلیم که دوست ندارم لباس و لوازم آرایش با کسی ردّوبدل کنم... نازوادا، سختگیری یا هرچی حال می کنین اسمش رو بذارین. من نه از کسی این چیزا رو می گیرم، نه راحتم به کسی این چیزامو بدم... وسیلۀ شخصی دیگه باباجان، مال خودت رو بیار. بعد این رفیق ما هم تو این مسائل کلاً آدم بی خیال و راحتیه و در نتیجه من بُرس رژگونه، کمربند، شال، ماتیک، مو صاف کن و ناخن گیرم رو باهاش شریک شدم. منطقیش اینه که آدم اگه انقدر بهش فشار میاد و سختشه، یه کلام به طرف بگه نه! و قضیه رو ختم کنه، ولی در عمل مسأله خیلی پیچیده تر از ایناست و با توجه به اخلاق طرف و رابطه امون (که یه سرش خانوادگیه و به این آسونیها نمیشه باهاش بهم زد) و اون موقعیت که طرف خونۀ من مهمون بود، یه جورایی اصلاً راه نداشت... ولی خب، در دیزی بازه، حیای گربه کجاست؟

بعد من کلاً آدم تمیز و مرتبیم... یعنی وسواسی نیستم، ولی اگه تمام روز تختخواب نامرتب باشه یا ظرفای کثیف تو ظرفشویی منتظر باشن یا دستشویی و توالت رو گند گرفته باشه، خُلقم تنگ میشه. بعد شلختۀ عظمی رو تصور کن که چیز میزاشو تو دستشویی، تو سالن و گوشه کنار خونه ول می کنه میره، رو میز ناهارخوری ناخنهاش رو می گیره (با ناخن گیر من البته!!!) و اتاق مهمون رو در ۳ روز به میدون جنگ تبدیل می کنه.

و سرانجام اگه اون دوبار لنگ درهوا گذشتن ما –چون یهویی برنامۀ joint کشیدن و حال و هول با یه سری رفیق دیگه پیش اومده– و بی ادبی مداوم طرف رو هم به همۀ اینا اضافه کنی، می تونی یه تصویری از هفتۀ گذشتۀ من داشته باشی. جالبترین بخش همۀ این بِکش واکش این بود که من با شوهر دوستم تقریباً هیچ مشکلی نداشتم و این رفیق قدیمی و جون جونی [ــِ سابق] بود که لاینقطع حرص میداد و اعصاب میزد.

به هر روی پروردگار را سپاس گوئیم که شر کم شد و به شُکرانۀ این آزادی دوباره، با خویشتنداری و پرهیز از پذیرش هرگونه مهمانی بیش از ۳ روز، از تکرار چنین اشتباهی توبه کرده و راهکردی مشابه را به سایر مسلمین ساکن در بلاد غریب اکیداً توصیه می نمائیم و السلام علينا و علي عباد الله المُتسامحين.

یوم الجمعة، ۱۸ شعبان ۱۴۳۱

No comments: