Tuesday, July 20, 2010

آقا ما مهمون نخواستیم

خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. یه دلیلش هم اینه که سر یه اتفاق خیلی حرص آور یه دو سه تا مشت حواله کامپیوتر کردم و کامپیوتر بدبخت داغون شد و دیگه روشن نمیشه. یعنی خودم به شخصه فکر میکنم که یه اشکال سخت افزاری پیدا کرده؛ از سر و صداهائی که در میاره و پیغام هائی که میده، اینطور برمیاد (مشت محکمی بود بر دهان استکبار، منتها دهان عوضی!!) خلاصه که این از این. الان دارم با این یارو Google Transliteration اینارو مینویسم و دهنم سر همین پاراگراف اولیه سرویس شده...سر این لغتائی که "عین" دارن، جواب نمیده!

این هفته هم دو تا از دوستای ایرانیم از یه کشور دیگه اومدن آمریکا و کانادا رو ببینن و یک هفته هم اینجا پیش ما هستن. زیاد نبودن دوروبر رفقای ایرانی و رفت و آمد نکردن با ایرانیها یه حُسن خوبی داره و اونم اینه که آدم یه سری جنبه های تخمی فرهنگ (گُه)اَربارمون رو یادش میره (البته و صد البته که آدم برای چیزای خوبش هم خب دلش تنگ میشه). یکی از اون جنبه ها اینه که ما ایرانیها کلاً یه جورائی آدمای فضولی هستیم و به همه کاری کار داریم و بی ادبانه راجع به یه سری چیزائی که به ما اصلاً مربوط نمیشن سؤال میکنیم و حتی راجع بهشون کارشناسانه نظر هم میدیم:

"فلانی، چاق شدی ها! .... آره، از اون دفعه که من آخرین بار تورو دیدم، کلی چاق تر شدی."
"اَه، کلی موهات سفید شدن!... نه بابا، الان اینور سرت کلی موی سفید داری..."
"تو هم ماشاالله خوب میخوری ها... نه میبینم اشتهات خوبه."

آخه بابا، به تو چه ربطی داره که طرف چاق شده یا لاغر یا موهاش سفید شده یا کچله؟ یعنی شاید برای خود اون طرف هم ناخوشایند باشه یه چیزی و باهاش حال نکنه، بعد تو یهو وسط ‎جمع مطرح میکنیش که چی بشه؟ مثلاً با طرف شوخی کرده باشی یا کلاً هدفت از بیان این مسأله چیه؟؟ من اگه این موضوع رو بفهمم، خیلی شاد میشم.

"آره بابا، به نظرمن که خیلی از شوهرش سره." (این جمله دیگه آخرشه، وقتی یکی اینو میگه دلم میخواد بزنم پس کله اش. آخه اصلاً یعنی چی این حرف؟ این از اون سر تره، اون به این نمیاد، به شماها چه بابا جان؟ آدما خودشون بالغن، در مورد زندگی خودشون تصمیم میگیرن، به اظهار نظرهای تخمی شما هم هیچ احتیاجی ندارن.)

من نمیدونم کلاً در گذشته چطوری با این گوینده این سخنان فیلسوفانه "دوست صمیمی" بودم و چطوری اونهمه وقت با هم میگذروندیم و بحث میکردیم و هزار جور کار دیگه انجام میدادیم و من اینهمه فرق بین خودمون و طرز فکرمون نمیدیدم. یا من خیلی آدم ظاهربین و فضولی بودم و عوض شدم (که تا اونجائی که یادم میاد هیچوقت اینجوری نبودم) یا اینکه خیلی کاراکتر اعتراضی و مخالفتی نداشتم و در برابر چنین چرندیاتی چیزی نمیگفتم. البته من معتقدم که همه اش من نیستم و این آدم هم اخلاقش گندتر شده که به خودش حق میده اینطوری هر چیزی رو که به چشمش میاد یا به ذهنش میرسه عنوان بکنه... تازه یه کار دیگه ای که میکنه که خیلی حرص منو در میاره اینه که وقتی از یه فروشنده یا کسی خوشش نمیاد جلوی طرف شروع میکنه به فارسی بد گفتن و مسخره کردن اون بابا... خوب حالا گیریم که اون طرف نفهمه تو چی داری میگی (که تازه تو این دورو زمونه آدم از اینم نمیتونه مطمئن باشه)، تو خودت باید آدم باشی دیگه!!! حیرت آوره کلاً. تصور کن یه آدم اینجوری واسه یک هفته مهمون خونه تو باشه... آدم دچاره فرسایش روح میشه. حالا من هیچی، استیل بیچاره کلا کف کرده. میگه تو فرهنگ ما هیچ احدی به خودش حق نمیده که راجع به ظاهر آدما اینطور بی ادبانه نظر بده و از زندگی خصوصی و درآمدشون اینطوری سؤال کنه.

فعلاً یه چهار روز از این هفته کذائی باقی مونده و ما صبورانه داریم روزا رو میشمریم. خدایا یا صبری به ما عطا فرما یا مقداری ادب به آدمی بی ادب و فضول!

پانوشت: کلاً منظور من از این پست این نبود که بگم همه ما ایرانیها فضولیم. نه، اصلاً، اولاً که من به عنوان یه ایرانی حق دارم از نوع خودم انتقاد کنم، بعدشم به این موضوع آگاهم که همه هم اینطوری نیستن و کلی هم دوست و رفیق و فک و فامیل باحال دارم که خیلی هم محترمن و حد خودشون رو میدونن. این پست صرفاً مال اینه که من از این آدم دلم پره و لازم داشتم بیام اینجا بنویسم و خودم رو یه کم خالی بکنم.

No comments: